سفارش تبلیغ
صبا ویژن


kavir

ماه من بی تو تاریک دنیا تا همیشه

ماه من

تنهایی میگیره دستای تنهام و ...

فاصله،از تو هرگز برام عادت نمیشه

دلتنگم،کی جز تو میتونه بفهمه بی کسی هامو؟

هر شب دور از تو بیخوابم

هر روز از فکر تو بیتابم

تو میدونی بی تو هر نفس میمیرم

عشق من،حس کن هوای ابری این روزامو

عشق من،میشه هنوز روشن کنی تصویر فردامو؟

میشه بگیری دستای تنهامو؟

برگرد و زیبا کن دوباره دنیامو...

عشق من،یه احساسی بهم میگه تو هم بی عشق دلسردی

تو هم دلتنگ دیروزی که با من زندگی کردی

تو هم دلگیر از این دنیای نامردی

من تا ابد تو فکر تو می مونم که برگردی...

عمر من،مرگ نزدیک وقتی از تو دور راه من

با این غم،چی می مونه از من تا فردا؟

تقویمم تکراری از یه فصل سوت و کوره

دلتنگم،آیندم بی تو معلوم چی میشه از حالا !

امروز محتاج دستاتم،تو فکر حس فرداتم

تو میدونی وقتی نباشی میمیرم...


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 11:51 عصر توسط aresh نظرات ( )


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 11:49 عصر توسط aresh نظرات ( )

یک دعای زیبا




یک دعای زیبا
از خدا خواستم عادت های زشتم را ترکم دهد!
خدا فرمود:خودت باید آنها را رها کنی
از او خواستم فرزند معلولم را شفا دهد
فرمود:لازم نیست روحش سالم است جسم هم که موقت است
از او خواستم لااقل به من صبر عطا کند
فرمود:صبر حاصل سختی و رنج است عطا کردنی نیست آموختنی است
گفتم مرا خوشبخت کن
فرمود:نعمت از من خوشبخت شدن از تو
از او خواستم مرا گرفتار رنج و عذاب نکند
فرمود:رنج تو را از دلبستگی های دنیایی جدا و به من نزدیکتر میکند
از او خواستم روحم را رشد دهد
فرمود:نه!تو خودت باید رشد کنی من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس میکنم تا بارور شوی
ازخدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت ببرم
فرمود برای این کار من به تو…..(زندگی دادم)


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 11:34 عصر توسط aresh نظرات ( )

دل من حوصله کن....

داد زدن ممنوع است...

کم بکن این گله....

فریاد زدن ممنوع است...

بین این قوم که هر کار ثوابیست کباب....

دل؛دل سوخته را باد زدن ممنوع است....

تیشه بر ریشه ی فرهاد زدن شیرین است...

حرفی از شیشه ی فرهاد زدن ممنوع است...

شادی از منظر این قوم گناهی است بزرگ...

بزن آهنگ,ولی شاد زدن ممنوع است...


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/23ساعت 6:49 عصر توسط aresh نظرات ( )

یادتان هست شبی را که سفر می کردید قول دادید و گفتید که بر می گردید دست من را که گرفتید کمی جا خوردم تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید حرف دل بود که در چشم شما یخ می زد حرفهایی که به گفتار نمی آوردید دوری از شخص شما باز عذابم می داد دل من خوش به همین بود که بر می گردید یادتان هست که گفتم پس از این می میرم منم و یک دل دیوانه و صدها تردید با که قسمت بکنم این همه تنهایی را که به حجم غزل گم شده ام می گنجید دل من جای کسی نیست و تنها فردید این شمائید که با من و دل من همدردید سهمم از دوریتان چند غزل می دانم که به اشعار نسنجیده ام عادت کردید...

نوشته شده در چهارشنبه 92/3/15ساعت 3:58 عصر توسط aresh نظرات ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت