سفارش تبلیغ
صبا ویژن


kavir

مدتهاست که باورکرده ام باید تنها بمانم ... به جرم درک کردن تو ، به جرم فهمیدن دلت ، به جرم اینکه عادت ندارم حرفی از دلم بزنم... تو با من حرف می زنی ، درد دل می کنی ، دلت را خالی از هرچیز می کنی ، من گوش می کنم، درکت می کنم ، پابه پایت قدم برمی دارم ... نگاهم می کنی ، نگاهم را به زیر می اندازم... من نمی گذارم بدانی که به تو دلبسته ام تا راحت دل بکنی ... من نمی گذارم بدانی غصه دارم تا توغصه ی دل مرا نخوری...

من با تو حرف می زنم در عین ناراحتی برایت خنده خنده ، رهایی از غصه می آورم ، تو می خندی ، باور می کنی که من خوشحالم...و باز هم ، چشمانم را نمی فهمی !!!

من با تو از شادیها ، از دوستانم از کسانی که دوستشان دارم حرف می زنم ، تو با من آرام می شوی ولی به دوستانم دل می بندی ... من شکایتی نمی کنم بازهم درکت می کنم ...

کسی از راز چشمان من چه می داند؟ هیچ ...

من نگرانت می شوم... نگران دل بستنت ... به تو قول می دهم برای خوشحالی دلت کاری بکنم ... من بازهم تنهای تنها قدم می زنم بدون دوستانیکه دوستم دارند بدون آنها که می فهمم حرفشان را ...

به تو فکر می کنم ، به حرفهایت ، به دل بستگی ات ، تنها وآرام و بی صدا اشک را فرو می خورم ...

 صورتم خیس می شود...از نگاه تو پنهان !!!قطره اشکی !!! زود پاکش می کنم ...

اشک مرا چه کسی خواهد دید چه کسی از روی گونه ام قطره اشکم را خواهد چید؟

نه من قوی هستم !!!گوشهایت را به مهر می گیرم. تو نباید بشنوی!!! آرام وبی صدا می شکنم ... بازهم خدا را شکر می کنم ، نمی دانم چرا اما بازهم شکر می کنم...

می روم تا برای دل تو کاری بکنم ... من به تو قول می دهم : درکت کنم... من برای دلت کاری می کنم ... صدایی در گوشم می پیچد : حرفهای تو !!! تو آرام می شوی اما من ؟؟؟

صدای رفتنت را از دور می شنوم...

من به تو قول می دهم ...


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 12:14 صبح توسط aresh نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت