سفارش تبلیغ
صبا ویژن


kavir

مردمان‌ِ این‌ دیار ساده‌اند ـ عشق‌ِ من‌ !
و سادگی‌ برادرِ حماقت است !

به‌ پاسبانی‌ِ کشت‌ خود از آسیب‌ منقارها
مترسکی‌ از چوب‌ پوشال‌ برمی‌افرازند
و آن‌ سوی‌ فرارِ کلاغان‌
به‌ زانو درمی‌آیند در مقابل‌ِ هیولای‌ دست‌سازِ خویش‌
تا سنبله‌های‌ زر رنگ‌ را
ـ که‌ حاصل‌ِ رنج‌ِ روز و ماهند ـ
به‌ شکرانه‌ی‌ دفع شر به‌ شعله‌ها بسپارند
و حق‌ گذارِ حامی‌ِ چوبین‌ خویش‌ باشند !

دریغا که‌ دشنه‌های‌ خون ریز
به‌ معجزه‌ی‌ مشتی‌ تخته‌ از دریدن‌ باز نمی‌مانند
و اسماعیل‌ها بر قدم‌های‌ خویش‌ به‌ مسلخ‌ می‌روند
بی‌ آنکه‌ سراب‌ رسالت‌ پدرانشان را
شک‌ روا دارند !

آری‌ !
مردمان‌ این‌ دیار ساده‌اند
و سادگی‌ برادرِ مرگ‌ است‌


نوشته شده در چهارشنبه 94/3/27ساعت 5:15 عصر توسط aresh نظرات ( )

سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم


نوشته شده در جمعه 94/3/15ساعت 4:3 عصر توسط aresh نظرات ( )

<      1   2      

قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت