سفارش تبلیغ
صبا ویژن


kavir

نگاه کن...
می بینی...؟
این ویرانکده ،
آثار باستانی نیست..
منم!!

102f357c5a85ebc4d8829f5987179544-300

نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 7:48 عصر توسط aresh نظرات ( )

من به هر " تـحـقـیـری " که شدم با صدای بلند خندیدم

نام مرا گذاشتند " بـا جـنـبـه " !


بی آنکه بدانند

خندیدم تا کسی صدای " شـکـسـتـه شـدن " قلبم را نشنود ....!!


نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 6:46 عصر توسط aresh نظرات ( )

من و انسان معشوق یکدیگریم

او در آرزوی من است و من در اشتیاق او

ولی زنهار! که در بین ما

رقیبی است که بی نوایی ارمغان اوست

او بی رحم است ومغرور

پر ز نیرنگ و فریب

نام او جسم است

 محبوبم،از رقیبم جسم ،آموخته است

 تا چگونه فریاد برآورد و گریه سر دهد

من به او می آموزم تا چگونه با چشم روح بر همه ی مخلوقات اشک مهربانی و بخشش جاری کند

 و از میان اشک هایش

آهی از رضایت وخرسندی برآورد

 انسان،معشوق من است

و من می خواهم تا از آن او باشم.

جبران خلیل جبران


نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 5:39 عصر توسط aresh نظرات ( )

سال‌ها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه‌ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.

****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه‌ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم


نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 5:19 عصر توسط aresh نظرات ( )

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم


نوشته شده در جمعه 91/6/24ساعت 4:53 عصر توسط aresh نظرات ( )

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت