

خدایا فرو دادن اینهمه بغض روزه رو باطل نمی کنه؟؟
رفتنت درسته چون ، موندن با من اشتباه بود
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم ماهی کوچک دچار آبی بیکران بود آرزویش همه این بود که روزی به دریا برسد و هزارو یک گره آن را باز کند وچه سخت است وقتی که ماهی کوچک عاشق شود .عاشق دریای بزرگ. ماهی همیشه وهمه جا دنبال دریا می گشت ،اما پیدایش نمی کرد. هر روز وهر شب می رفت،اما به دریا نمی رسید.کجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان که هر چه بیشتر می گشت ،گم تر می شد وهر چه که می رفت ،دورتر...ماهی مدام می گریست ،از دوری واز دلتنگی .و در اشک و دلتنگی اش غوطه می خورد.همیشه با خود می گفت: «این جا سرزمین اشک هاست اشک عاشقانی که پیش از من گریسته اند،چون هیچ وقت دریا را ندیدند،و فکر می کرد شاید جایی دور از این قطره های شور حزن انگیز دریا منتظر است».ماهی یک عمر گریست ودر اشک های خود غرق شد ومرد،اما هیچ وقت نفهمید که دریا همان بود که عمری در آن غوطه می خورد......................... قصه که به اینجا رسید، آدم گفت: «ماهی در آب بود ونمی دانست، شاید آدمی هم با خداست ونمی داند.وشاید آن دوری که عمری از آن دم زدیم.تنها یک اشتباه باشد.»........ آن وقت لبخند زد .خوشبختی از راه رسید وبهشت همان دم برپا شد.............. خسته شده ام حسابی! از همه چیز خسته شده ام... دلم می خواهد هر چه زودتر بکَنَم و بروم... اینجا نه کسی منتظر من است، نه برای کسی فرقی می کنم! اینجا برای من دیگر بوی هیچ یادی نمی دهد... تنها شده ام انگار حسابی... اینجا تنهایی از هر جای دیگری دلتنگ کننده تر است... روزشماری می کنم برای رهایی... بال هایم را بسته اند؛ در قفس بسته است... کی در قفس باز می شود دوباره خدا می داند...
تو چشم روشن می خواستی ولی چشم من سیاه بود
یادته بهم می گفتی که واسم شعر نمی خونی
بیا این تلافیش ، من که گفتم آخرش تو نمی مونی
به خدا سخته جدایی اونم از یه بی وفایی
ولی خُب حقیقت اینه من بخوام ،نخوام،رهایی
تا همیشه خداحافظ سخته اما چاره ای نیست
دل تو می خواد جدا شه دل من که کاره ای نیست
اولین روز که نگاهم با نگاهت آشنا شد
نمی دونست از بلندی شیشه ی عمرم رها شد
حالا نزدیکه زمینه یه نفس،شاید یه لحظه
فکر نکن پشیمونم من به خدا دروغه محضه
بهونم،نازم،قشنگم صاحب چشمای نافذ
شیشه ی عمرم زمین خورد تا قیامت خداحافظ
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگباره نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لبه دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره
می رسه روزی که دیگه قعر دریا می شه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |